مسیر درست

مکانی برای اشتراک ثواب

مسیر درست

مکانی برای اشتراک ثواب

شهیدی که در قبر خندید (شهید محمدرضا حقیقی)







از همان زمان کودکی (فکر کنم حدود 3 سالگی) به فریضه امر به معروف و نهی از منکر توجه به خصوصی داشت بطوریکه هر وقت خانم های همسایه برای مراسمی به خانه ما می آمدند ، تا زمانی که حرف از خودمان بود این بچه ساکت بود ولی به محض اینکه حرف از بقیه همسایه ها می زدیم ، می آمد وسط مجلس و شروع به سروصدا و داد و فریاد می کرد و مجلس را به هم می زد و نمی گذاشت که غیبت شود




زمان بچگی علاقمند به کودکستان بود آن زمان هم مثل الان کودکستان زیاد نبود ، فقط یکی در کیانپارس بود که ما هم آنجا ثبت نامش کردیم ، حدود یک ماه رفت و بعد دیگر از رفتن امتناء میکرد وقتی علتش را پرسیدم گفت : ما آنجا آقای آهنگ زنی داریم من دوست ندارم دیگه برم وقتی به مهد رفتم از مدیر آنجا جریان را پرسیدم گفت: یک آقایی است که یکشنبه ها می آید اینجا برای بچه ها ویالون می زند 



محمد رضا 12 سال و 6 ماه داشت که امام (ره) وارد ایران شد. همان موقع آمد گفت من می خواهم بروم تعلیم اسلحه . من فکر کردم چون یک پسر بچه است به این مسائل علاقه مند شده و به او گفتنم: مادر جان میدونی که آمریکا چون منافعش تو ایران در خطره ممکنه یک جنگی رو به ما تحمیل کنه ، اگر جنگ شد چکار میکنی ؟ یک جوابی داد که تا ابد مهر سکوت بر دهانم گذاشت ،گفت : مامان آدم یکبار می میره پس چه بهتر که بخاطر اسلام بمیره




بعد از شهادت ایشان ، یکی از آشنایان ما نقل می کرد : برایم سوال شده بود که مگر ممکن است کسی که 4-5 روز از مرگش می گذرد بخندد؟! بلافاصله همان شب در خواب دیدم که به گلزار شهدا رفته ام و دیدم که قبر و لحد بازند و شهید آرام در لحد خوابیده و همان لبخند را به لب دارد . من باز با تعجب همان سوال در ذهنم نقش بست که مگر میشود مرده بخندد ؟! یک مرتبه شهید به حرف آمد و گفت : من که مرده نیستم، ما زنده ایم . و بله دارم می خندم.



منبع متن:sh-haghighi.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.